با من از عشق بگو ای همه در من جاری
با من از گستره آبی دریای جنوب
از صدای نفس باد بگو
با من از عشق بگو
تکرار کن
زمزمه کافی نیست
فریاد کن
تو به من عشق بیاموز
مرا پیدا کن
من به یک جرعه از جا م لبت محتاجم
تومرا سیراب کن
چشمه و رود برایم آشناست
با من از عشق بگو،تو بسیار بگو
و مرا در تپش قلب خودت جای بده
چشم تو دریائیست
که بدان عسل میریزد
من به یک جرعه این بحر عسل محتاجم
تو مرا جاری کن
و به من یاد بده
که جه فصلیست بهار
و چرا مهربانی آبیست
تو بگو عشق کجا میروید
و من آنگا ه به تو
هدیه ای خواهم داد
که به آن گوهر عشق می گویند