نمی دانم پس از مرگم چه خواهد شد ...
نمیخواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم ،
چه خواهد ساخت ؟
ولی بسیار مشتاقم ...
که از خاک گلویم سوتکی سازد .
گلویم سوتکی باشد ،
بدست کودکی کستاخ و بازیگوش .
و او یکریز و پی در پی ،
دم گرم خوشش را بر گلویم سخت بفشارد .
و خواب خفتگان را آشفته تر سازد .
بدین سان بشکند در من ،
سکوت مرگبارم را .
دکتر علی شریعتی
هر لحظه حرفی در ما زاده می شود
هر لحظه دردی سر بر می دارد
و هر لحظه نیازی از اعماق مجهول روح پنهان و رنجور ما جوش می کند
این ها بر سینه می ریزند و راه فراری نمی یابند
مگر این قفس کوچک استخوانی گنجایشاش چقدر است ..؟!
دکتر علی شریعتی
خدایا از عشق امروزمان چیزی برای فردا کنار بگذار
نگاهی ، یادی ، تصویری ، خاطره ای ، برای آن هنگام که
فراموش خواهیم کرد که روزی چقدر عاشق بودیم . . .
روز و شب فکر توام ، در خواب میبینم تو را
خواب شب پوج است ، من بیدار میخواهم تو را. .
باد، طوفان، باران
پیر، نوزاد، جوان
همه رفتند و کسی هیچ نگفت
پس اگر من بروم
چه کسی خواهد گفت
که فلانی هم رفت
اگر بگوییم حب خدا محبت های دیگر را از بین می برد درست است.
اما درست تر آن است:
که محبت های دیگر در سایه ی حب خدا جان می گیرند و روح پیدا می کنند.
و انسان
سراسر رحمت و محبت می شود
و فاش بگویم
هیچ کس جز آنکه دل به خدا سپرده است
رسم دوست داشتن نمی داند.
شهید آوینی
بگذار سر به سینه من تا که بشنوی
آهنگ اشتیاق دلی دردمند را
شاید که بیش از این نپسندی به کار عشق
آزار این رمیده سر در کمند را
بگذار سر به سینه من تا بگویمت
اندوه چیست عشق کدامست غم کجاست
بگذار تا بگویمت این مرغ خسته جان
عمریست در هوای تو از آشیان جداست
دلتنگم آنچنان که اگر بینمت به کام
خواهم که جاودانه بنالم به دامنت
شاید که جاودانه بمانی کنار من
ای نازنین که هیچ وفا نیست با منت
تو آسمان آبی آرام و روشنی
من چون کبوتری که پرم در هوای تو
یک شب ستاره های تو را دانه چین کنم
با اشک شرم خویش بریزم به پای تو
بگذار تا ببوسمت ای نوشخند صبح
بگذار تا بنوشمت ای چشمه شراب
بیمار خنده های توام بیشتر بخند
خورشید آرزوی منی گرمتر بتاب
فریدون مشیری
درمانی نداره. فکر می کنی دیگه از دست رفتی. سرت رو فرو می کنی
توی بالشت و به خودت میگی دیگه بهش فکر نمی کنم. هر چی که سرت
رو محکم تر توی بالش فرو می کنی بیشتر بهش فکر می کنی. مگه میشه
فکر نکنی؟
فکر می کنی الان کجاست؟داره چی کار می کنه. فکر میکنی اونم به تو
فکر می کنه؟با خودت میگی شاید همه اینها توهم تو بوده و شاید الکی داری
انقدر بهش فکر می کنی.
با خودت میگی دیگه بهش فکر نمی کنی. ولی نمیشه. وقتی بهش فکر
می کنی دلت هری می ریزه پایین. اولش همیشه اینطوری شروع میشه.
نفست بند میاد، الکی لبخند می زنی و همش تو یه دنیای دیگه سیر می کنی.
خودتو گول می زنی چون به محض اینکه بهت زنگ بزنه و صداشو بشنوی یا
ببینیش همه اون قول هایی که به خودت داده بودی یادت میره.
یادت میره که سرت رو توی بالش فرو کرده بودی و فشار میدادی که
یادت بره عاشق شدی.
درمان نداره این لامصب. اگه درمان داشت تا حالا ده دفعه تو
درمان شده بودی
اسمشو تکرار می کنی، صد دفعه؛ هزار دفعه. انگار که می ترسی
اسمش یادت بره، انگار که می ترسی از دستش بدی.
هر کی نگاش می کنه، نفست بند میاد، قلبت درد می گیره. آخه لامصب درمان نداره.
دلت می خواد تنها باشی. دلت می خواد هیچ کس دور و ورت نباشه
تا تو با خیال راحت بهش فکر کنی.
بد دردیه . خیلی بد دردیه چون هیچ درمانی نداره. ولی دوست داری دردشو .
با تک تک سلول هات حس می کنی دردشو و لبخند می زنی. هر چقدر
هم سرت رو تو بالش فرو کنی فایده نداره.
کوله بارم را به دستم دادی و مرا از جزیره قلبت تبعید کردی به دور دستها
...آنقدر دور که هوای برگشتن به سرم نزند
.....تو برای مجازات کسی که نمیدانست مرتکب کدامین گناه شده بودکه مجازاتی این چنین سنگین
برایش رقم خوردنیازی نبود وامدار این همه فاصله شوی
شاید این من بودم که نمیدانستم در آستان قصر پادشاهی قلبت صادقانه دوست داشتن جرم است و
گناهی بزرگ
نترس
...سرزنشت نمیکنم
نای برگشتن را هم ندارم
همان یک ذره نیرو وتوانایی هم که داشتم خرج دلتنگی هایم کردم
...درست است که ناعادلانه مجازاتم کردی و درکمال بی انصافی و نهایت دلبستگی مرا از خود راندی
اما آیا میدانستی هنوز هم تویی آن پادشاه کلبه حقیرانه قلبم؟؟؟؟؟؟
دوباره تنها شده ام،دوباره دلم هوای تو را کرده.
خودکارم را از ابر پر می کنم و برایت از باران می نویسم.
به یاد شبی می افتم که تو را میان شمع ها دیدم.
دوباره می خواهم به سوی تو بیایم.تو را کجا می توان دید؟
در آواز شب اویز های عاشق؟
در چشمان یک عاشق مضطرب؟
در سلام کودکی که تازه واژه را آموخته؟
دلم می خواهد وقتی باغها بیدارند،برای تو نامه بنویسم.
و تو نامه هایم را بخوانی و جواب آنها را به نشانی همه ی غریبان جهان بفرستی.
ای کاش می توانستم تنهاییم را برای تو معنا کنم و از گوشه های افق برایت آواز بخوانم.
کاش می توانستم همیشه از تو بنویسم.
می ترسم روزی نتوانم بنویسم و دفترهایم خالی بمانند و حرفهای ناگفته ام هرگز به دنیا نیایند.
می ترسم نتوانم بنویسم و کسی ادامه ی سرود قلبم را نشنود.
می ترسم نتوانم بنویسم وآخرین نامه ام در سکوتی محض بمیرد وتازه ترین شعرم به تو هدیه نشود.
دوباره شب،دوباره طپش این دل بی قرارم.
دوباره سایه ی حرف های تو که روی دیوار روبرو می افتد.
دلم می خواهد همه ی دیوارها پنجره شوند و من تو را میان چشمهایم بنشانم.
دوباره شب ،دوباره تنهایی و دوباره خودکاری که با همه ی ابر های عالم پر نمی شود.
دوباره شب،دوباره یاد تو که این دل بی قرار را بیدار نگه داشته.
دوباره شب،دوباره تنهایی،دوباره سکوت،دوباره من و یک دنیا خاطره...
رویا می بینی؟؟؟
امشب، باز بیدارم...امشب ، می نشینم بالای سر خیالت تا تو بخوابی. تا تو آسوده بخوابی
امشب، تا صبح نگاهت می کنم. وقتی که می خوابی، چقدر از همیشه معصوم تری!دلم می خواهد چشم بدوزم به چشمان نازنینت، وقتی خوابی. دلم می خواهد بنشینم کنارت،
مراقب باشم که کسی، چیزی، صدایی، پرده ی نازک خواب لطیفت را پاره نکند.
رویا می بینی؟!...چه زیبا لبخند می زنی توی خواب!چقدر چشمان زیبایت آرامش می بخشد توی خواب!تو چقدر آرامی!...دلم می خواهد همیشه از این آرامشت قرار بگیرم
دلم می خواهد قرار همیشه برقرار من باشی...
فکر کن لبه ی پرتگاه 2 نفر دارن پرت میشن پایین ...
یکیشون اونیه که دوسش داری ولی اون دوست نداره ...
و یکیشون اونیه که تو رو دوست داره ولی تو دوسش نداری ...
فقط هم یکیشون رو میتونی نجات بدی ...
صادقانه و از ته قلبت بگو ...
و خودتو تو اون موقعیت تصور کن ...
چی کار می کنی ؟! ...
یادم باشد: که روز و روزگار خوش است و تنها دل من، دل نیست
یادم باشد: جواب کینه را با کمتر از مهر و جواب دورنگی را با کمتر از صداقت ندهم
یادم باشد: باید در برابر فریاد سکوت کنم و بر روی سیاهی ها تور بپاشم
یادم باشد: سنگ خیلی تنهاست باید با او هم لطیف رفتار کنم نکنه که دل تنگش بشکنه
یادم باشد: برای درس دادن و درس گرفتن به دنیا آمده ام نه برای تکرار اشتباهات
یادم باشد: می توان با گوش دادن به آواز شبانه دوره گردی که از سازش عشق می بارد به اصرار عشق
پی برد و زنده شد
یادم باشد:گره تنهایی و دلتنگی هر کس فقط به دست خودش باز می شود
یادم باشد: هیچ گاه لرزیدن دلم را پنهان نکنم تا تنها نمانم
و یادمان باشد:هیچ گاه از راستی نهراسیم؟؟؟!!!!!!!!!!
مینویسم توی این تاریکی ، کنار پنجره ، هنگامی که به اتوبان نگاه می کنم ...
مینویسم با بغضی که توی گلومه و گلوم رو خورد کرده ...
مینویسم از قلبی که شکست ، له شد ، نابود شد زیر پای آدمایی که کارشون فقط تظاهر بود ...
مینویسم از روحی که برگشت ، برگشت به دنیای خودش ...
دوست دارم فریاد بزنم ، ولی نه ، زشته ! مردم چی میگن ؟!...
همیشه باید به مردم حواسم به دهن مردم باشه ، مبادا حرفی بزنن که باز منو خورد کنه ...
چه دنیاییه ؟! ...
آره ، باید سکوت کرد و چیزی به زبون نیورد ...
ولی قلبم چی ؟! ...
اون نمی تونه این فشار رو تحمل کنه ، دلش می خواد داد بزنه بگه خدایا ، بیا ببین خودت می تونی با
وجود این مردم سکوت کنی ؟! بیا و جای من باش ...
قلبم کارش تمومه ، دیگه جون نداره ...
آهای مردمی که اون بیرون کارتون فقط شکستنه ، بس کنید ، قلبم دیگه طاقت نداره ...
اما مینویسم برای تو ...
تویی که غرورم و شکستی ...
تویی که با دروغات قلبم رو آتیش زدی ...
تویی که منو حتی توی دنیای خودم آواره کردی ...
دیگه تموم کن این مسخره بازیات رو ...
من دیگه رفتم ، عقده هات رو سر یکی دیگه خالی نکن ...
بقیه آدمن ، گناه دارن ...
وای ازین دنیا یی که هیچ کس حق فریاد نداره ، بخاطر مردم ...
ولی افسوس که من هم ازین مردمم ...
از منطق های پراستدلال خسته ام ...
از بی رحمی واژه ها که خیلی راحت میتونن قلبمو به کشتن بدن ...
نمیدونم چرا دیگه دنبال هیچ سهمی از خودم نمیگردم شایدم میخوام تو یه حراج استثنایی ذهنمو پیش فروش کنم
دلم میخواد مثل وقت هایی باشم که قرار نیست ادم مهمی باشم
مثل وقت هایی که از خودم در میرم ..
آرووم و تنها یه تیکه از وجودم .
انگار فریبم کار ساز نبود ! داشتم تلاش میکردم که بهانه خودم بشم
انگار این اخرین راه باقیمانده بود ... اما ،
اما مثل شاگرد تنبل ها دستم تو تقلب رو شد . حالا باید منتظر باشم تا یکی حلم کنه ...
نمیدونم با ته مونده ی سرمایه عاطفی ام تا کی میتونم دوام بیارم ...
اصلا میتونم دوام بیارم یا نه ؟؟؟
شاید یه تصمیم بزرگ لازمه برای فرار از این وجود ظاهریم .
شاید ...
چی بگم
خیلی وقته خسته ام نمیدونم بهونه هام کم شدن تا تکراری هام زیاد ...
اما خاصیت تکرار اینه که مسائل بغرنج اولیه رو ساده میکنه .
حس میکنم بهانه هام کم شده ن ... بچه که بودم بی دلیل بهونه میاوردم و چه سخت بهونه هام خریداری میشد .
نمیدونم از لوسی های اون وقت چقدر هنوز تو وجودم مونده ...
اما میدونم وقتی با اشکام به هر چی که میخواستم میتونستم برسم بهترین لالایی برای ارامشم بود چقدر از اون روز ها مونده نمیدونم ...
اما هنوز هم کسی که لالایی های منو بلد باشه به بهترین روش اروومم میکنه .
بگذریم .
جلسه محاکمه عشق بود، عقل قاضی ، و عشق محکوم ....
به دلیل تبعید به دورترین نقطه مغز یعنی فراموشی ، قلب تقاضای عفو عشق را داشت ولی همه اعضا با او مخالف بودند
قلب شروع کرد به طرفداری از عشق
آهای چشم مگر تو نبودی که هر روز آرزوی دیدن چهره زیبایش را داشتی؟
ای گوش مگر تو نبودی که در آرزوی شنیدن صدایش بودی ؟
وشما پاها که همیشه مشتاق رفتن به سویش بودید حالا چرا اینچنین با او مخالفید ؟
همه اعضا روی برگرداندند و به نشانه اعتراض جلسه را ترک کردند ،
تنها عقل و قلب در جلسه ماندند عقل گفت:
دیدی قلب همه از عشق بی زارند ، ولی متحیرم با وجودی که عشق بیشتر از همه تورا آزرده چرا هنوز از او حمایت میکنی !؟
قلب نالید و گفت:
من بی وجود عشق دیگر نخواهم بود و تنها تکه گوشتی هستم که هر ثانیه کار ثانیه قبل را تکرار میکند و فقط با عشق میتوانم یک قلبی واقعی باشم
از یک عاشق شکست خورده پرسیدم:
بزرگ ترین اشتباه؟ گفت عاشق شدن
گفتم بزرگ ترین شکست؟ گفت شکست عشق
گفتم بزرگترین درد؟ گفت از چشم معشوق افتادن
گفتم بزرگترین غصه؟ گفت یک روز چشم های معشوق رو ندیدن
گفتم بزرگترین ماتم؟ گفت در عزای معشوق نشستن
گفتم قشنگ ترین عشق؟ گفت شیرین و فرهاد
گفتم زیبا ترین لحظه؟ گفت در کنار معشوق بودن
گفتم بزرگترین رویا؟ گفت به معشوق رسیدن
پرسیدم بزرگترین آرزوت؟ اشک تو چشماش حلقه زدو با نگاهی سرد گفت: ( مرگ)
خدایا چگونه می توانی بی قراریم را ببینی؟
من که سرتا پا نیازم به تو و مهر تو
یعنی رحمت تو از مهر مادران کمتر است؟
تو که سایه رحمتت هیچوقت کوتاه نبوده!
به من بگو،
گناهی کردم که در مرام تو توان بخشیدنش نباشد؟
شرمم باد از این کوه گناه
که هر کارش می کنم قله اش آفتابیست!
چگونه فریادت کنم تا این سکوت سنگین را بشکنی
و با لبخندت آرامم کنی؟
خدایا
تا حال همه خواندن ها از تو بوده و اجابت نکردن ها از من
زمین تا آسمان فرق است میان روبرگرداندن همچون من ای و اجابت نشنیدن از تو
مرا طاقت اجابت نشنیدن از تو نیست!
خدای عزیز! اون کسی که همین الان مشغول خواندن این متنه، زیباست چون دلی زیبا داره
درجه یکه چون تو دوستش داری و بهش نظر کردی ، قدرتمند و قوی و استواره چون تو پشت و پناهش هستی
خدایا ! ازت می خوام کمکش کنی زندگیش سرشار از همه بهترینها باشه
خواهش می کنم بهش درجات عالی دنیای و اخروی عطا بفرما و کاری کن ، به آنچه چشم امید دوخته
آنگونه که به خیر و صلاحش هست برسه انشاا...
خدایا! در سخت ترین لحظه ها یاریگرش باش تا همیشه بتونه همچون نوری در تاریک ترین و سخت ترین
لحظه ها زندگی اش بدرخشه و در ناممکن ترین موقعیت ها عاشقانه مهر بورزه....
خدایا!
آن زمان که به نامت گوش می سپارم
از همه وحشت های زندگی فراترم
دیگر حتی از فرشته مرگ نمی هراسم.
تو تجسم خرد هستی.
و با تاجی از گلهای عشق
از قلب من گذر می کنی. ...
خداوندا
اگر روزی بشر گردی
ز حال بندگانت با خبر گردی
...پشیمان میشوی از قصه خلقت، از این بودن، از این بدعت.خداوندا تو مسئولی.خداوندا تو میدانی که انسان بودن و ماندن
در این دنیا چه دشوار است،
چه رنجی میکشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است