-
تنها امید زندگی اش انتظار توست
پنجشنبه 10 شهریورماه سال 1390 20:09
امشب دلم گرفته و در انحصار توست پرواز آخرین غزلم در مدار توست من دارم از تمام جهان دست می کشم اما دلم هنوز کمی بی قرار توست آبادی همیشه ازان کلاغ ها گاهی به فکر دیدن فصل بهار توست مثل هوای درهم یک اتفاق بد یک تک درخت خسته که بی برگ و بار توست محتاج لطف یک تبر مست می شود تا بشکند هرآنچه که بی اعتبار توست در یاد داشته...
-
اگه بگم...
سهشنبه 8 شهریورماه سال 1390 18:50
اگه بگم قول می دم تا همیشه باهات باشم... اگه بگم که حاضرم فدای اون چشات بشم... اگه بگم تو آسمون عشق من فقط تویی... اگه بگم بهونه ی هر نفسم تنها تویی... اگه بگم قلبمو من نذر نگاهت می کنم... اگه بگم زندگیمو بذر بهارت می کنم... اگه بگم ماه منی٬ هر نفس راه منی... اگه بگم بال منی٬ لحظه ی پرواز منی... میشی برام خاطره ی قشنگ...
-
پرنده ی من...
یکشنبه 6 شهریورماه سال 1390 21:54
پرنده ی من چه زیباست پروازت، وقتی به شوق زندگی بر فراز آسمان دل پر می کشی. و چه زیباست آوازت، وقتی برای دلبری من احساس را فریاد می کشی. دلم از خیال با تو بودن دیوانه شده، پس برایش قفسی ساخته ام، تا همیشه و هر حال کنارم باشد.
-
دوستت دارم و تاوان آن هر چه باشد،باشد...
یکشنبه 6 شهریورماه سال 1390 21:51
یکبار خواب دیدن تو،به تمام عمر می ارزد پس نگو! نگو که رویای دور از دسترس خوش نیست قبول ندارم! گرچه به ظاهر جسم خسته است، ولی دل دریایی است... تاب و توانش بیش از اینهاست دوستت دارم و تاوان آن هر چه باشد،باشد دوستت خواهم داشت، بیش از دیروز باکی ندارم از هیچ کس و هر کس که تو را دارم عزیز!!
-
دریای من...
یکشنبه 6 شهریورماه سال 1390 21:49
چشمان تو دریاست ، و من ماهی مانده در ساحلم دریای من! مرا لبریز کن از دریای نگاهت که پرنده ی مرگ مرا در چشمان خود دیده است...
-
زندگی آن لحظه ایست ...
یکشنبه 6 شهریورماه سال 1390 21:46
نازنین من! زندگی آن نیست که تو می پنداریش زندگی آن لحظه ایست که دل من ابری میشود و چشمان من به شفق می نشینند زندگی آن لحظه ایست که تو مرا نگاه میکنی و من معنا میشوم سکوت میکنم و لبریز از صدای تو میشوم زندگی آن لحظه ایست که تو می خندی من تهی از دلیل می شوم و همه تو می شوم
-
کاش میدانستم به چه می اندیشی؟
یکشنبه 6 شهریورماه سال 1390 21:41
به چه می اندیشی؟ به زمین یا به زمان؟ به نگاهم که در آن ... هاله ی غم چو پرستوی سیاهی ز کران تا به کران بال گسترده در این دشت سکوت به چه می اندیشی؟ به هم آغوشی من با غمها یا به این رشته ی مرواریدی که ز چشمم ریزد؟ به چه می اندیشی؟ کاش میدانستم به چه می اندیشی؟ که نگاه تو چنین سر و صقیل به سراپای وجودم دلسرد خنده ات از...
-
آهنگ زندگی...
یکشنبه 6 شهریورماه سال 1390 21:36
آوای تو در گوش من آهنگ زندگی سیمای تو درچشم من جلوه روشنگری باز شود چهره ام صبح سحر دیدنت یاد تو در خاطرم خاطره دل خوشی هر چه کنم در رهت نیست تو را قابلی مهر تو در نزد من مایه دل بستگی ای گل من مونسم جان به فدای تو باد خلق تو در زندگی مایه سر زندگی ای همه آرامشم ای همه آسایشم شوق حضور تو شد باعث دلدادگی چهره آرام تو...
-
دوست داشتن...
یکشنبه 6 شهریورماه سال 1390 21:32
مثل آن است که شاهرگ احساسم را زده باشی … بند نمی آید.. دوست داشتن ات ..
-
به سراغ من اگر می آیید ...
یکشنبه 6 شهریورماه سال 1390 21:26
به سراغ من اگر می آیید پشت هیچستانم پشت هیچستان جایی است پشت هیچستان رگ های هوا پر قاصدهایی است که خبر می آرند از گل واشده دورترین بوته خاک روی شنها هم نقشهای سم اسبان سواران ظریفی است که صبح به سرتپه معراج شقایق رفتند پشت هیچستان چتر خواهش باز است تا نسیم عطشی در بن برگی بدود زنگ باران به صدا می اید آدم اینجا تنهاست...
-
لبت صریح ترین آیه ی شکوفائی ست
یکشنبه 6 شهریورماه سال 1390 13:40
لبت صریح ترین آیه ی شکوفائی ست و چشمهایت شعر سیاه گویائی ست چه چیز داری باخویشتن که دیدارت چو قله های مه آلود محو و رویائی ست چگونه وصف کنم هیبت نجیب تو را که در کمال ظرافت کمال ِ والا ئی ست تو از معابد مشرق زمین عظیم تری کنون شکوه تو و بهت من تماشائی ست در آسمانه ی در یای دیدگان تو شرم شکوهمند تر از مر غکان در یائی...
-
یک شعر تازه دارم ، شعری برای دیوار...
یکشنبه 6 شهریورماه سال 1390 13:32
یک شعر تازه دارم ، شعری برای دیوار شعری برای بختک ، شعری برای آوار تا این غبار می مرد ، یک بار تا همیشه باید که می نوشتم ، شعری برای رگبار این شهر واره زنده است ،اما بر آن مسلط روحی شبیه چیزی ، چیزی شبیه مردار چیزی شبیه لعنت ، چیزی شبیه نفرین چیزی شبیه نکبت ، چیزی شبیه ادبار در بین خواب و مرداب ، چشم و دهان گشوده...
-
نمی دانم پس از مرگم چه خواهد شد ...
یکشنبه 6 شهریورماه سال 1390 01:19
نمی دانم پس از مرگم چه خواهد شد ... نمیخواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم ، چه خواهد ساخت ؟ ولی بسیار مشتاقم ... که از خاک گلویم سوتکی سازد . گلویم سوتکی باشد ، بدست کودکی کستاخ و بازیگوش . و او یکریز و پی در پی ، دم گرم خوشش را بر گلویم سخت بفشارد . و خواب خفتگان را آشفته تر سازد . بدین سان بشکند در من ، سکوت مرگبارم...
-
بگذار سپیده سر زند
یکشنبه 6 شهریورماه سال 1390 01:18
بگذار سپیده سر زند چه باک که من بمیرم و شبنم فروخشکد و شبگیر خاموش شود و شباهنگ گنگ گردد . و مهتاب رنگ بازد و ستاره ی سحری بازگردد . و راه کهکشان بسته شود ... بگذار سپیده سر زند و پروانه به سوی آفتاب پر کشد . نزدیک تر به خدا من باید فرود آیم نباید بنشینم سال هاست ازآن لحظه که پربر اندامم رویید واز آشیان از بام خانه...
-
آرزو
یکشنبه 6 شهریورماه سال 1390 01:16
کاش می شد که پریشان تو باشم یا نباشم یا از آن تو باشم تو چنان ابر طربناک بباری من همه تشنه ی باران تو باشم در افقهای تماشای نگاهت سبزی باغ و بهاران تو باشم تا در آیی و گلی را بگزینی من همان غنچه ی خندان تو باشم چون که فردا شد و خورشید کدر شد من هم از جمله شهیدان تو باشم تا نفس هست و قفس هست، الهی من شوریده غزل خوان تو...
-
مگر این قفس کوچک استخوانی گنجایشاش چقدر است ..؟!
یکشنبه 6 شهریورماه سال 1390 01:14
هر لحظه حرفی در ما زاده می شود هر لحظه دردی سر بر می دارد و هر لحظه نیازی از اعماق مجهول روح پنهان و رنجور ما جوش می کند این ها بر سینه می ریزند و راه فراری نمی یابند مگر این قفس کوچک استخوانی گنجایشاش چقدر است ..؟! دکتر علی شریعتی
-
برو ای مهربان اما ... " تو را من چشم در راهم "
یکشنبه 6 شهریورماه سال 1390 01:12
من آن اندوه سرشارم که روزی شعله زد آهم و لرزید آسمان از ناله های گاه و بیگاهم مرا در آتش عشقت چنان پروانه سوزاندی ولی صد سال دیگر هم " من از یادت نمی کاهم " اگر قصد سفر داری نمی گویم نرو اما ... جهان را بی نگاه تو نمی خواهم نمی خواهم تو می دانی که چشمانت تمام هستی من بود گرفتی هستیم را پس نگو از رنجت آگاهم...
-
گفتمش شیرین ترین آواز چیست؟
یکشنبه 6 شهریورماه سال 1390 01:11
گفتمش شیرین ترین آواز چیست؟ چشم غمگینش به رویم خیره ماند قطره قطره اشکش از مژگان چکید لرزه افتادش به گیسوی بلند زیر لب غمناک خواند ناله زنجیرها بر دست من گفتمش: آن گه که از هم بگسلد خنده تلخی به لب آمدو گفت: آرزویی دلکش است اما دریغ بخت شورم ره بر این امید بست و آن طلایی زورق خورشید را صخره های ساحل مغرب شکست من به...
-
تنگ بلور...
یکشنبه 6 شهریورماه سال 1390 01:08
دل من تنگ بلوریست که یک ماهی قرمز دارد یک تلنگر که به این تنگ بلورین بخورد می شکند آبش از پنجره ی چشمانم می ریزد ماهی سینه ی من می میرد! تو که می زنی مکرر به دل نازک من ماهی ام را دریاب! دوست داری که چو تنگی باشم تهی از ماهی و آب؟ ... یاسمینا عالم زاده
-
نگاهت کنم ... صدایت را بشنوم...
یکشنبه 6 شهریورماه سال 1390 01:03
برای دوست داشتنت، محتاج دیدنت نیستم؛ اگر چه نگاهت آرامم میکند. محتاج سخن گفتن با تو نیستم؛ اگر چه صدایت دلم را میلرزاند. محتاج شانه به شانهات بودن نیستم، اگرچه برای تکیه کردن، شانهات محکمترین و قابل اطمینانترین است. دوست دارم نگاهت کنم ... صدایت را بشنوم ... به تو تکیه کنم. دوست دارم بدانی حتی اگر کنارم نباشی...
-
روز و شب فکر توام ...
یکشنبه 6 شهریورماه سال 1390 00:41
خدایا از عشق امروزمان چیزی برای فردا کنار بگذار نگاهی ، یادی ، تصویری ، خاطره ای ، برای آن هنگام که فراموش خواهیم کرد که روزی چقدر عاشق بودیم . . . روز و شب فکر توام ، در خواب میبینم تو را خواب شب پوج است ، من بیدار میخواهم تو را. .
-
اگر من بروم...
شنبه 5 شهریورماه سال 1390 22:21
باد، طوفان، باران پیر، نوزاد، جوان همه رفتند و کسی هیچ نگفت پس اگر من بروم چه کسی خواهد گفت که فلانی هم رفت
-
خدایا...
شنبه 5 شهریورماه سال 1390 22:14
الهی... گر چه گنه کارم جز تو کسی ندارم به دیگری مسپارم !!
-
رسم دوست داشتن
شنبه 5 شهریورماه سال 1390 22:12
اگر بگوییم حب خدا محبت های دیگر را از بین می برد درست است. اما درست تر آن است: که محبت های دیگر در سایه ی حب خدا جان می گیرند و روح پیدا می کنند. و انسان سراسر رحمت و محبت می شود و فاش بگویم هیچ کس جز آنکه دل به خدا سپرده است رسم دوست داشتن نمی داند. شهید آوینی
-
بگذار...
شنبه 5 شهریورماه سال 1390 22:03
بگذار سر به سینه من تا که بشنوی آهنگ اشتیاق دلی دردمند را شاید که بیش از این نپسندی به کار عشق آزار این رمیده سر در کمند را بگذار سر به سینه من تا بگویمت اندوه چیست عشق کدامست غم کجاست بگذار تا بگویمت این مرغ خسته جان عمریست در هوای تو از آشیان جداست دلتنگم آنچنان که اگر بینمت به کام خواهم که جاودانه بنالم به دامنت...
-
درد بی درمان عشق
شنبه 5 شهریورماه سال 1390 21:48
درمانی نداره. فکر می کنی دیگه از دست رفتی. سرت رو فرو می کنی توی بالشت و به خودت میگی دیگه بهش فکر نمی کنم. هر چی که سرت رو محکم تر توی بالش فرو می کنی بیشتر بهش فکر می کنی. مگه میشه فکر نکنی؟ فکر می کنی الان کجاست؟داره چی کار می کنه. فکر میکنی اونم به تو فکر می کنه؟با خودت میگی شاید همه اینها توهم تو بوده و شاید الکی...
-
عجب صبری خدا دارد...
شنبه 5 شهریورماه سال 1390 21:43
اگر من جای او بودم همان یک لحظه اول که اول ظلم میدیدم از این مخلوق بی وجدان جهانرا با همه زیبایی و زشتی بروی یکدگر ویرانه میکردم عجب صبری خدا دارد اگر من جای او بودم که در همسایه صدها گرسنه چند بزمی گرم عیش و نوش میدیدم نخستین نعره مستانه را خاموش آندم بر لب پیمانه میکردم عجب صبری خدا دارد اگر من جای او بودم که میدیدم...
-
نگاه گذرا...
شنبه 5 شهریورماه سال 1390 21:40
میخواهم برایت از ساده بودن بگویم، از خلوص و عشق به آسمان ها و از صداقتی که بلبلان زینت سفره دلشان میکنند، ازمهری که کرکسان به آن لگد میزنند. و از نوری که در دل عاشقان طلوع کرد، از روزی که قناری به خاطر سادگی به دام صیاد افتاد و از صداقتی که شقایق را اسیر کرد. آری بگذار بگویم که محبت قصه افسون شده ای است که بر سر زبان...
-
مرگ رنگ...
شنبه 5 شهریورماه سال 1390 19:26
رنگی کنار شب بی حرف مرده است. مرغی سیاه آمده از راه های دور می خواند از بلندی بام شب شکست. سر مست فتح آمده از راه این مرغ غم پرست. در این شکست رنگ از هم گسسته رشتة هر آهنگ. تنها صدای مرغک بی باک گوش سکوت ساده می آراید با گوشوار پژواک. مرغ سیاه آمده از راه های دور بنشسته روی بام بلند شب شکست چون سنگ، بی تکان. لغزانده...
-
جان گرفته
شنبه 5 شهریورماه سال 1390 19:25
از هجوم نغمه ای بشکافت گور مغز من امشب: مرده ای را جان به رگ ها ریخت، پاشد از جا در میان سایه و روشن، بانگ زد بر من: مرا پنداشتی مرده و به خاک روزهای رفته بسپرده؟ لیک پندار تو بیهوده است: پیکر من مرگ را از خویش می راند. سرگذشت من به زهر لحظه های تلخ آلوده است. من به هر فرصت که یابم بر تو می تازم. شادی ات را با عذاب...