-
با مرغ پنهان
شنبه 5 شهریورماه سال 1390 19:24
حرف ها دارم با تو ای مرغی که می خوانی نهان از چشم و زمان را با صدایت می گشایی! چه ترا دردی است کز نهان خلوت خود می زنی آوا و نشاط زندگی را از کف من می ربایی؟ در کجا هستی نهان ای مرغ! زیر تور سبزه های تر یا درون شاخه های شوق؟ می پری از روی چشم سبز یک مرداب یا که می شویی کنار چشمة ادراک بال و پر؟ هر کجا هستی، بگو با من....
-
باد ما را با خود خواهد برد...
شنبه 5 شهریورماه سال 1390 02:04
در شب کوچک من ، افسوس باد با برگ درختان میعادی دارد در شب کوچک من دلهرهء ویرانیست گوش کن وزش ظلمت را می شنوی ؟ من غریبانه به این خوشبختی می نگرم من به نومیدی خود معتادم گوش کن وزش ظلمت را می شنوی ؟ در شب اکنون چیزی می گذرد ماه سرخست و مشوش و بر این بام که هر لحظه در او بیم فرو ریختن است ابرها، همچون انبوه عزاداران...
-
نمی خوام گریه کنم...
شنبه 5 شهریورماه سال 1390 01:56
نمی خوام گریه کنم،اشک بریزم،مویه کنم می خوهم این قصه عشقو یک سویه کنم نمی خوام با چشمای اشک زده فریاد بزنم می خوام این تیشه رو امشب واسه فرهاد بزنم نمی خوهم ستاره هامو با تو قسمت بکنم واسه دل بریدن این بار دیگه همت میکنم می خوام از عشقو محبت دیگه حرفی نزنم توی گرمای تابستون شب برفی بزنم من از این درد و مصیبت دیگه...
-
عشق و تو هم...
شنبه 5 شهریورماه سال 1390 01:45
نه پای رفتن تو را نه توان دل بریدن مرا نه حرفی نه شروعی تو را نه دعایی نه التماسی مرا نه پیوند با عشقم تو را نه گریزی از غمت مرا نه عشقی نه شوری تو را نه باور کردن این حقیقت مرا نه قلبی نه روحی تو را نه توان اندیشیدن مرا نه صلحی نه قهری تو را نه گذر از بی تفاوتی هایت مرا نه بودن مرا نه رفتن تو را نه خواستن تو را نه...
-
دلم میخواد...
شنبه 5 شهریورماه سال 1390 01:40
دلم میخوادوقتی میای کوچه روآب پاشی کنم رودیوارای شهرمون عکستو نقاشی کنم دلم میخوادوقتی میای توکوچه قربونی کنم صحن وسرای خونه روبرات چراغونی کنم دلم میخوادوقتی میای یه عالمه گل بیارم یه شاخه ازاون گل هاروتوباغ قلبت بکارم دلم میخوادوقتی میای بدی هاروخط بزنم بعد خودمو یواشکی کنج دلت جابکنم
-
دلم جواب بلی می دهد صدای ترا...
شنبه 5 شهریورماه سال 1390 01:33
دلم جواب بلی می دهد صلای ترا صدا بزن که بجان می خرم بلای ترا به زلف گوکه ازل تا ابد کشاکش تست نه ابتدای تو دیدم نه انتهای ترا تو از دریچه دل می روی و می آیی ولی نمی شنود کس صدای پای ترا خوشا طلاق تن و دلکشا تلاقی روح که داده با دل من وعده لقای ترا هوای سیر گل و ساز بلبلم دادی که بنگرم به گل و سرکنم شنای ترا شبانیم هوس...
-
هنوز هم تویی آن پادشاه کلبه حقیرانه قلبم...
شنبه 5 شهریورماه سال 1390 01:24
کوله بارم را به دستم دادی و مرا از جزیره قلبت تبعید کردی به دور دستها ... آنقدر دور که هوای برگشتن به سرم نزند ..... تو برای مجازات کسی که نمیدانست مرتکب کدامین گناه شده بودکه مجازاتی این چنین سنگین برایش رقم خوردنیازی نبود وامدار این همه فاصله شوی شاید این من بودم که نمیدانستم در آستان قصر پادشاهی قلبت صادقانه دوست...
-
کجا دنبال مفهومی برای عشق می گردی ؟
شنبه 5 شهریورماه سال 1390 01:20
تو را گم می کنم هر روز و پیدا می کنم هر شب بدینسان خوابها را با تو زیبا می کنم هر شب تبی این گاه را چون کوه سنگین می کند آنگاه چه آتشها که در این کوه برپا می کنم هر شب تماشایی است پیچ و تاب آتش ها .... خوشا بر من که پیچ و تاب آتش را تماشا می کنم هر شب مرا یک شب تحمل کن که تا باور کنی ای دوست چگونه با جنون خود مدارا می...
-
قصه رفتن سرودی...
شنبه 5 شهریورماه سال 1390 01:14
در شبی غمگین تر از من قصه رفتن سرودی تا که چشمم را گشودم از کنارم رفته بودی ای دریغا دل سپردن به عشق تو بیهوده بود وعده ها و خنده های تو به نیرنگ آلوده بود ای زخاطر برده عشق آتشینم رفتی اما من فراموشت نکردم چلچراغ روشن بیگانه بودی سوختم و بیهوده خاموشت نکردم رفتی و اما قلب من راضی نشد بر تو و بر عشق خود نفرین کنم بی...
-
قرعه
شنبه 5 شهریورماه سال 1390 01:09
اگر در خوابو بیداری مرا آیینه میداری اگر از عشق این فانی همه شب را تو بیداری من خاکی، من فانی نه یک شب را، نه صد شب را به یادت خاطره کردم نظرها را، گذرها را همه زیرو زبرها را به یاد تو به عشق تو حرام این تنم کردم و در محراب عشق تو و در اکرام روی تو چه کفری بر خودم کردم نگشتم خاک پای تو ولی ای عشق جانانه حلالت باشد این...
-
غزل عشق...
شنبه 5 شهریورماه سال 1390 00:59
عشق را در سوگ دل پرپر کنید چشم سرخ لاله ها را تر کنید در غروب ساکت چشمان من خستگی از خویش را باور کنید زخم های کهنه را مرهم نبود آشنا با بوسه خنجر کنید از کتاب خاطرات چشم من مثنوی اشک را از بر کنید داغ های بی کسی از حد گذشت سینه را چون لاله ها پرپر کنید
-
من منتظرت شدم ولی...
شنبه 5 شهریورماه سال 1390 00:49
من منتظرت شدم ولی در نزدی بر زخم دلم گل معطر نزدی گفتی که اگر شود می آیم اما مرد این دل و آخرش به او سر نزدی شبی به دست من از شوق سیب دادی تو نگو که چشم و دلم را فریب دادی تو تو آشنای دل خسته ام نبودی حیف و درد را به دل این غریب دادی تو
-
لااقل میومدی پیشم واسه خداحافظی...
شنبه 5 شهریورماه سال 1390 00:47
ما که رفتیم ولی یادت باشه دیوونه بودیم واسه تو یه عمر، اسیر تو کنج این خونه بودیم ما که رفتیم ولی این رسم وفاداری نبود قصه ی چشمای تو واسه ما تکراری نبود ما که رفتیم حالا تو میمونی و عشق جدید میدونم چند روز دیگه میشنوم جدا شدید ما که رفتیم ولی مزد دستای ما این نبود دل ما لایق اینکه بندازیش زمین نبود ما که رفتیم ولیکن...
-
باید فراموشت کنم...
جمعه 4 شهریورماه سال 1390 22:11
باید فراموشت کنم چندیست تمرین می کنم من می توانم ! می شود ! آرام تلقین می کنم حالم ، نه ، اصلا خوب نیست .... تا بعد، بهتر می شود .... فکری برای این دلِ آرام غمگین می کنم من می پذیرم رفته ای و بر نمی گردی همین ! خود را برای درک این ، صد بار تحسین می کنم کم کم ز یادم می روی این روزگار و رسم اوست ! این جمله را با تلخی اش...
-
خیانت...
جمعه 4 شهریورماه سال 1390 22:07
تو رو با دیگری دیدم که گرم گفتگو بودی با او آهسته می رفتی سرا پا محو او بودی همین بود آن وفایی را که می گفتی همین بود آن صفایی را که می گفتی تو که خود این چنین بودی چرا روزم سیه کردی گناهت را نمی بخشم
-
بسه...
جمعه 4 شهریورماه سال 1390 22:03
دلم می گوید بس است ! دیگر بس است ..... در انتظار مهربانی اش ماندن، انتظار عاشق شدنش ، تا کی در انتظار یک کلام ماندن ((دوستت دارم ))!!! مگر سخت است ،آخر چقدر سنگین است ؟! وزنش را می گویم که به زبانت نمی چرخه ؟! بس است ....دیوانه شدن بس،حال مثل او شدن ،مگر سخت است !؟ مثل او باش سنگ ...بی عاطفه ...سخت !! دیگر دلهره داشتن...
-
دخترک کبریت فروش...
جمعه 4 شهریورماه سال 1390 22:00
دخترک برگشت چه بزرگ شده بود پرسیدم : پس کبریتهایت کو ؟ پوزخندی زد . گونه اش آتش بود ، سرخ ، زرد ... ...گفتم : می خواهم امشب با کبریتهای تو ، این سرزمین را به آتش بکشم ! دخترک نگاهی انداخت ، تنم لرزید ... گفت : کبریت هایم را نخریدند سالهاست تن می فروشم ... می خری !!!؟؟
-
خداحافظ...
جمعه 4 شهریورماه سال 1390 21:57
گفتی برو!!! گفتی برو گفتم به چشم این بود کلام آخرین گفتی خدا حافظ تو گفتم همین؟ گفتی همین! گریه نکردم پیش تو با اینکه پر پر میزدم با خون دل از پیش تو رفتم و باز نیومدم بازی عشق تو رو جانانه باختم مثل بازنده خوب مردانه باختم همه ثروت من تحفه درویش نفسم بود که به تو شاهانه باختم لبخند آخرین من دروغ معصومانه بود برای...
-
میترسم...
جمعه 4 شهریورماه سال 1390 21:54
موقعی که می خواستمت می ترسیدم نگات کنم،موقعی که نگات کردم ترسیدم باهات حرف بزنم. موقعی که باهات حرف زدم ترسیدم عاشقت بشم حالا که عاشقت شدم میترسم از دستت بدم بدون تو سنگم ، کنار تو ابرم بذار تا گریه کنم ، سر اومده صبرم نه گریه مونده برام ، نه خنده مونده برام فقط یه کابوسٍ ، کشنده مونده برام کسی که هستیشو ، به وعده ها...
-
خدایا دوستت دارم...
جمعه 4 شهریورماه سال 1390 21:45
الو ... الو ... سلام کسی اونجا نیست ؟؟؟ مگه اونجا خونه ی خدا نیست ؟ پس چرا کسی جواب نمیده ؟ یهو یه صدای مهربون بگوش کودک نواخته شد! مثل صدای یه فرشته ... - بله با کی کار داری کوچولو ؟ خدا هست ؟ باهاش قرار داشتم، قول داده امشب جوابمو بده - بگو من میشنوم کودک متعجب پرسید : مگه تو خدایی ؟ من با خود خدا کار دارم ... - هر...
-
برای تو...
جمعه 4 شهریورماه سال 1390 21:42
می خوام امشب بشینم تا خود صبح نگات کنم هر چی داده اون خدا قربونی چشات کنم می خوام از بند لبات غنچه عشقو وا کنم تو رو تا طلوع صبح راهبه دلا کنم می خوام امششب برم توی کلیسا بشینم خودمو مصلوب اون چشمای زیبا ببینم می خوام از گوشه چشمات نم بارون بگیرم زیر بارون چشات عاشقو حیرون بمیرم می خوام امشب واسه تو خورشیدو قربونی کنم...
-
دوباره تنهایی و باز هم تنهایی
جمعه 4 شهریورماه سال 1390 02:09
دوباره تنها شده ام،دوباره دلم هوای تو را کرده. خودکارم را از ابر پر می کنم و برایت از باران می نویسم. به یاد شبی می افتم که تو را میان شمع ها دیدم. دوباره می خواهم به سوی تو بیایم.تو را کجا می توان دید؟ در آواز شب اویز های عاشق؟ در چشمان یک عاشق مضطرب؟ در سلام کودکی که تازه واژه را آموخته؟ دلم می خواهد وقتی باغها...
-
ماهی همیشه تشنه ام...
جمعه 4 شهریورماه سال 1390 02:07
ماهی همیشه تشنه ام... در زلال لطف بی کران تو... جرعه جرعه می کشم ترا به کام خویش تا که پر شود تمام جان من ز جان تو می برد مرا به هر کجا که میل اوست... اوج دیدگان مهربان تو... ای همیشه خوب،ای همیشه آشنا... هر طرف که میکنم نگاه... تا همه کرانه های دور... عطر خنده و ترانه میکند شنا... در میان بازوان تو... ماهی همیشه تشنه...
-
تابلوی عشق...
جمعه 4 شهریورماه سال 1390 02:03
یه هوای سرد نمناک، یه خیابون توی یک پارک یه فضای سبز غمگین،یه عالم درخت تنها روی نیمکت چوبی،یه طرف من یه طرف تو آخرین تابلو عشقو این طوری کشیدم اما هنوزم تو خاطر من اشک چشمای تو جاریست هنوزم بعد هزار سال روی اون نیمکت چوبی جای چشمای تو خالیست یادمه توی نگاهت التماس عشقو دیدم با همین دستای کافر اشکو از چشات می چیدم تو...
-
با من از عشق بگو...
جمعه 4 شهریورماه سال 1390 01:53
با من از عشق بگو ای همه در من جاری با من از گستره آبی دریای جنوب از صدای نفس باد بگو با من از عشق بگو تکرار کن زمزمه کافی نیست فریاد کن تو به من عشق بیاموز مرا پیدا کن من به یک جرعه از جا م لبت محتاجم تومرا سیراب کن چشمه و رود برایم آشناست با من از عشق بگو،تو بسیار بگو و مرا در تپش قلب خودت جای بده چشم تو دریائیست که...
-
چشم بگشا...
جمعه 4 شهریورماه سال 1390 01:47
سبزی چشم تو دریای خیال پلک بگشا که به چشمان تو دریابم باز مزرع سبز تمنایم را ای تو چشمانت سبز در من این سبزی هذیان از توست سبزی چشم تو تخدیرم کرد حاصل مزرعه سوخته برگم از توست زندگی از تو و مرگم از توست سیل سیال نگاه سبزت همه بنیان وجودم را ویرانه کنان می کاود من به چشمان خیال انگیزت معتادم و در این راه تباه عاقبت...
-
سهم من از بوسه باد..
جمعه 4 شهریورماه سال 1390 01:34
بوسه باد خزونی با هزار نامهربونی.. زیر گوش برگ تنها میگه طعمه خزونی.. برگ سبز و تر و تازه رنگ سبزش رو می بازه.. غرق بوسه های باد ه .. وحشت روزهای تازه میکًنه دل از درخت ها میشه آواره کوچه. . کوچه ای که یادگار روزهای رفته و پوچه.. میشینه گوشه کوچه چشم به آسمون میدوزه.. میکنه یاد گذشته دلش از قصه میسوزه.. یاد باد...
-
بر سنگ قبر من بنویسید...
جمعه 4 شهریورماه سال 1390 01:26
بر سنگ قبر من بنویسید خسته بود اهل زمین نبود نمازش شکسته بود بر سنگ قبر من بنویسید پاک بود چشمان او که دائماً از اشک شسته بود عمری برای هر تیشه و تبر دسته بود پشت دری که باز نمی شد نشسته بود بر سنگ قبر من بنویسید کل عمر بر سنگ قبر من بنویسید این درخت تنها از این نظر که سراپا شکسته بود برسنگ قبر من بنویسید شیشه بود
-
رویا می بینی..؟
پنجشنبه 3 شهریورماه سال 1390 19:45
رویا می بینی؟؟؟ امشب، باز بیدارم...امشب ، می نشینم بالای سر خیالت تا تو بخوابی. تا تو آسوده بخوابی امشب، تا صبح نگاهت می کنم. وقتی که می خوابی، چقدر از همیشه معصوم تری ! دلم می خواهد چشم بدوزم به چشمان نازنینت، وقتی خوابی. دلم می خواهد بنشینم کنارت، مراقب باشم که کسی، چیزی، صدایی، پرده ی نازک خواب لطیفت را پاره نکند ....
-
“حس زیبا دیدن” همان عشق است
پنجشنبه 3 شهریورماه سال 1390 19:43
یکی از دوستانم با یک زن بازیگر معروف که فوقالعاده زیبا است ازدواج کرد. اما درست زمانی که همه به خوشبختی این زن و شوهر غبطه میخوردند،آنها از هم جدا شدند. طولی نکشید که دوستم دوباره ازدواج کرد.همسر دومش یک دختر عادی با چهرهای بسیار معمولی است. اما به نظر میرسد که دوستم بیشتر و عمیقتر از گذشته عاشق همسرش است. عدهای...