اگر در خوابو بیداری
مرا آیینه میداری
اگر از عشق این فانی
همه شب را تو بیداری
من خاکی، من فانی
نه یک شب را، نه صد شب را
به یادت خاطره کردم
نظرها را، گذرها را
همه زیرو زبرها را
به یاد تو
به عشق تو
حرام این تنم کردم
و در محراب عشق تو
و در اکرام روی تو
چه کفری بر خودم کردم
نگشتم خاک پای تو
ولی ای عشق جانانه
حلالت باشد این گوهر
که از قلبم برون کردی
که در کامت فرو ریزم
و این هم قسمت ما بود
که افتادی تو در قرعه
و حقا که چه خوشبختیم
از این تحفه، از این قرعه
و نوشت باشد این قطره
که از چشمم برون آمد
سرشکم خاک پایت باد
حلالت باشد این جرعه
تو ای افتاده در قرعه
که رسم عاشقی این است
چه این قرعه، چه آن قرعه