به خدا حافظی تلخ تو سوگند نشد
که تو رفتی ودلم ثانیه ای بند نشد
لب تو میوه ممنوع ولی لبهایم
هر چه از طعم لب سرخ تو دل کند نشد
با چراغی همه جا گشتم وگشتم در شهر
هیچ کس هیچ کس اینجا به تو مانند نشد
هر کسی در دل من جای خودش را دارد
جانشین تو در این سینه خداوند نشد
خواستند از تو بگویند شبی شاعرها
عاقبت با قلم شرم نوشتند:نشد!
فاضل نظری
یادته؟
یــادتــه مـنــو تــو بودیــم؟
تــوی این دنـیـای بـی مـهـر یـــادتـــه تـــرانـه هـــا رو؟
هردو ازوفا می خوندیم
یادمه وقتی می رفتی ؛ من صدات کردم ؛ اما تو رفتی
یـادتـه یه باغـی داشتـیـم؟
که توش گل عشق می کاشتیم یـه روزی باغ و گــرفـتـن
دیـدم از ریـا مـی گفتـن
یادته خورشید و داشتیم؟
یــادتــه گــرمـایـی داشتـیــم؟
یــه روزی اونــم گــرفـتـن
جاش شب سرد گذاشتن
یـادته کلبـه ای داشـتـیـم؟
زیــر سـقـف اون مـنــو تـو،دستامـون تـو دست هـم بود
دلامون خالی از غم بود ؛یادمه اینم گرفتن
یـادتـه مـهتـابـو داشتـیـم؟
یــه شبی اونـم گــرفــتــن
یــادتــه ســتـــاره هــا رو یــه شـبـم اونــا رو چـیــدن
جـاش رنـگ غـم پــاشــیـدن
یـادتـه آسـمـون آبـی رو؟
مـیـونـش رنگین کمـون بـود هــردو رو بــا هـم گـرفـتـن
دیدم از جفا می گـفـتـن
یـادتــه بـهـاری داشـتـیـم؟
بــارون نــم نــم ی داشـتـیـم شــــور دلـهـا رو گــرفـتــن
غـم تـو دلا گــذاشتـن
یــادمـه یـه بـیـشـه بود:
مـیـونـش یــه رود قــشـنـگ صــدای پــــاک آب بـــود
معنی بخشیدن یک دل به یک لبخند چیست؟
من پشیمانم بگو تاوان آن سوگند چیست؟
گاه اگر از دوست پیغامی نیاید بهتر است
داستان هایی که مردم از تو می گویند چیست؟
خود قضاوت کن اگر درمان دردم عشق توست
این سرآشفته و این قلب ناخرسند چیست؟
چند روز از عمر گل های بهاری مانده است
ارزش جان کندن گل ها در این یک چند چیست؟
از تو هم دل کندم و دیگر نپرسیدم ز خویش
چاره معشوق اگر عاشق از او دل کند چیست؟
عشق، نفرت، شوق، بیزاری، تمنا یا گریز
حاصل آغوش گرم آتش و اسفند چیست؟
کــــاش مـیــشـد دوبـاره بــاشــی کــنــــار ایـــن تـــن خــــســــتــــه
مــثــه مـــــــرحـــــــم بــــشــــــی واســــه ایـــن دل شـــــکــســـتــه
کــــاش مـیــشـد دوبــاره واشــــه اون دوتـا چــشــم خـیسـه بـسـتـه
کــــاش مـیــشـد دوبـــاره پــیـــدا اون نــــــگــاه نـــــاز شـــــیـــدا
کــــاش مـیــشـد دوبـــاره واشــه اون لــبــــای ســــرخ بـــســــتـه
کاش میشد دوباره سر بدی فریاد تا بدونم که هـنـوز، نرفتم از یــاد
کــــاش مـیــشـد دوبـــاره شونت تــکـیـه گــاه نــالــه هـــام شـــه
حــضــــــور ســبــز عـــاشــقـــت ســنــگ صــبــور گریه هـام شــه
کــاش مـیــشـد ؛ امـا نمیشه ، این مرام روزگاره،
رفتنت هـمـیـشـگـی بـود ، دیــگـه برگشتن نـداره
مــونــدن مـــن دیــگــه ایـنـجــا هــــیــــچ فـــــایــــــده ای نــــداره
مـثـه یـه رویـا ای کــه ؛ تــوی هـــــیـــچ ذهــنـــی جـایـی نــــداره
اگر هنوز شبهای بارونی یادت مونده باشه برات قصه میگم
نمی دونم شبهای بی ستاره رو به یاد داری یا نه؟؟؟
اما میخوام برات لالایی بگم
میخوام اینقدر بنویسم٬ بخونم
تا بالاخره بگی دوستم داری
فاصله بین ما رنگین کمانی است هفت رنگ
تو شبها زود می خوابی بدون لالایی
من شبها دیر می خوابم با اشکهای مهتابی
تو روزها میگی و می خندی
من روزها می گریم و می نویسم
یادته؟؟؟ یادته چقدر برات نوشتم تو فقط مال منی؟؟؟
یادته بهت گفته بودم وجودم برای تو؟؟؟
یادته چقدر برات نامه نوشتم؟؟؟
نگو... نگو که یادت نمیاد
خط مجانب بر آن، سلسله گیسوی توست
حد رسیدن به او، مبهم و بی انتهاست
بازه ی تعریف دل، در حرم کوی توست
چون به عدد یک تویی، من همه ی صفرها
آن چه که معنی دهد قامت دلجوی توست
پرتوی خورشید شد مشتق از آن روی تو
گرمی جان بخش او جزئی از آن خوی توست
بی تو وجودم بود یک سری واگرا
ناحیه همگراش دایره روی توست.
با تشکر از http://www.kelknakalak.blogfa.com
حسین منزوی
دلی که کرده هوای کرشمههای صدایت
نه یوسفم، نه سیاوش، به نفس کشتن و پرهیز
که آورد دلم ای دوست! تاب وسوسههایت
ترا ز جرگهی انبوه خاطرات قدیمی
برون کشیدهام و دل نهادهام به صفایت
تو سخت و دیر به دست آمدی مرا و عجب نیست
نمیکنم اگر ای دوست، سهل و زود ، رهایت
گره به کار من افتاده است از غم غربت
کجاست چابکی دستهای عقدهگشایت؟
به کبر شعر مَبینم که تکیه داده به افلاک
به خاکساری دل بین که سر نهاده به پایت
"دلم گرفته برایت" زبان سادهی عشق است
سلیس و ساده بگویم: دلم گرفته برایت
حسین منزوی
یا به جز دیدن رویت ،هوسی تازه به سر خواسته باشم
خاطرم نیست به جز عشق تو ، حرفی ز پریدن زده باشم
چون تو از عشق فقط ،فکر گذر ، بال سفر خواسته باشم
خواستن را ز سرم دور نمودم ،که توام خواسته بودی
وای بر من اگر از خواستنت ، فکر حذر خواسته باشم
ما که رفتیم ولی یار سفر کرده بگو جان نگاهت
حق من نیست که پشت سر خود ، دیده ی تر خواسته باشم؟